به گزارش سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، آیت الله العظمی سبحانی در مقاله ای با موضوع رابطه اخلاق با علم فقه به بیان تفاوت اخلاق با علم فقه، اشتراك مسائل فقه و اخلاق و نسبيت اخلاق پرداخته اند، آنچه در ادامه می آید دیدگاه کلامی این مرجع تقلید است.
سخن پیرامون ارتباط دانش فقه با دانش اخلاق است. گاهی گفته میشود علم فقه نیز مثل اخلاق است. مثلاً اخلاق ميگوید راستي و راستگويي زيباست و دروغگويي قبيح است. فقه اسلامی نیز مبیّن همین می باشد که راستگویی واجب و دروغگويي حرام است. یا مثلاً اخلاق ميگوید عمل به پيمان، زیبا و حَسن است، فقه هم ميگوید عمل به پيمان واجب است.
پس تفاوت اخلاق با علم فقه چيست؟ به طورکلی اخلاق با فقه، موضوعاً و محمولاً دو علم متمايزند. اخلاق دربارۀ صفات دروني انسان بحث ميکند، درحاليکه بحث فقه پیرامون أفعال بيروني انسان است. صفات درونيِ انسان مانند: شجاعت، بخل، حسد و... و أفعال بيروني او مانند: نماز، روزه، زکات، جهاد و ....
بنابراین تفاوت هم در موضوع و هم در محمول است. موضوع اخلاق، رذايل و فضايل است؛ اما موضوع فقه افعال مکلفين. مرحوم بحرالعلوم ميگوید:
موضوعه(فقه) فعل المکلفینا غایته الفوز بعلّیینا
همچنین محمول در اخلاق، حَسنٌ یا قَبیحٌ است؛ حالآنکه محمول در فقه يكي از احکام پنجگانه یجب، یحرم، يكره، یستحب و يباح است.
آنچه تاکنون گفتیم، مربوط به اخلاق نظری بود. در مقايسه اخلاق عملي با فقه، گاهي موضوع هردوی آنها يکي است؛ اما محمولشان قطعاً فرق دارد. مثلاً صدق، کذب، پیمانشکنی و عمل به پیمان خودش از موضوعات اخلاق عملي است که موضوع فقه هم هست. اما محمولها فرق دارد. مثلاً در اخلاق عملی، عقل نميگوید: یجب یا لایجب؛ زیرا عقل چنين حقّي ندارد؛ بلكه عقل ميگوید هذا حَسنٌ و هذا قبیحٌ پس فقط این شرع است که می تواند بگوید: الصدق واجبٌ و الکذب حرامٌ.
* اشتراك مسائل فقه و اخلاق
اشتراک مسایل فقه و اخلاق فقط مربوط به حوزۀ اخلاق عملی است. بنابراین، میان فقه و اخلاق نظري هیچ اشتراکی نیست. پیش از این نیز گفته شد که موضوع اخلاق نظري، فضايل و مناقب نفساني(درونیات) است و چون از درون بحث ميکند موضوعاً و محمولاً با فقه تفاوت دارد. اخلاق دروننگر است و فقه، بروننگر. اخلاق در صفات بحث ميکند و فقه در افعال. محمول اخلاق جمیلٌ او قبیحٌ است؛ اما محمول فقه واجبٌ یا غيرواجبٌ. مرحوم ملااحمد نراقي در معراج السعاد ة ميفرمايد: «موضوع اين علم(اخلاق)، نفس ناطقۀ انساني است که أشرف انواع کائنات و أفضل طوایف ممکنات است و به واسطۀ اين علم از حضيض مرتبۀ بهائم به اوج عالم ملائک عروج مينمايد. پس فايدۀ علم اخلاق پاکساختنِ نفس از صفات رذيله و آراستن آن به ملکات جميله است که از آن به تهذيب نفس تعبير ميشود و ثمرۀ تهذيب اخلاق، رسيدن به خير و سعادت ابدی است.» این گفتار ملااحمد، ناظر به اخلاق نظري است و لذا ميگوید موضوعش نفس و ملکات نفساني و پاککردن نفس است.
اما اگر منظور اشتراک میان فقه و اخلاق عملي باشد، درست است؛ چون این نحوه اشتراک بین ایندو هست. بله اگر از اخلاق نظري به اخلاق عملي تنزّل کنيم، در اخلاق نظری (مانند: صدق، کذب، رشوه، عدل و ظلم) ممکن است موضوع واحد باشد، یعنی این موضوعات نيز ممکن است هم محکوم به احکام خرد و هم محکوم به احکام شرع باشند.
* نیاز به علم اخلاق با وجود علم فقه
آيا با وجود علم فقه نيازي به اخلاق هست؟ میگوییم آری هست. اخلاق خصوصاً اخلاق نظري تمام بحثش مسایل درونی انسان است: یعنی ملکات حسنه و ملکات سيئه. بنابراین باید دانست که فقه هرگز در آن جاها راه ندارد. کار فقه، تنظيم زندگي فردي و اجتماعي است. و لذا در این تنظیم، نیاز به صدور نظمْ نام های است به این که بگوید: نماز ، روزه و جهاد واجب است، رشوه، غيبت و... نیز حرام است .
البته اگر کسي به فقه عمل کند مسلماً سعادتي در کنارش هست و اين جاي بحث نيست. اما علم فقه ما را از علم اخلاق بينياز نميکند. اخلاق خصوصا اخلاق نظري با مطالعة روی نفس میگوید اين نفس چه چيزش فضيلت و چه چيزش رذيلت است؟ و چه بايد کرد که انسان داراي فضايل شود یا از رذايل دوري گزیند؟ این گزاره ها در علم فقه نيست و در حوزۀ اخلاق میگنجد. باید توجه داشت که ما نمیخواهیم از مقام فقه بکاهيم؛ بلکه قائل به این هستیم که هر علمی براي خودش جایگاه و موضعي دارد. بنابراین همينطوري که علم فقه، بینیاز از علم کلام و أدبيات عرب نيست، از علم اخلاق هم بینیاز نمیباشد. مرحوم شهيد در لمعه ميفرمايد براي فقيه چهارده علم لازم است و فقيه مستغني از اخلاق نيست. ملااحمد نراقي(متولد 1185 و متوفاي 1245) با 60 سال عمر، بزرگترين كتاب فقه را نوشته است: " مستندُالشيعه " او در عين حال در کنار ايناثر بزرگ، كتاب " معراجُ السعادة " را نیز تألیف نموده. پدرش ملامهدي نراقي نیز در فقه کتاب عظيمي دارد؛ اما در عين حال کتاب اخلاقیِ " جامع السعادات " را نیز نگاشته است.
* تفاوت ارزش و دانش
در معارف به معني أعم، دو مقولۀ ارزش و دانش مطرح است. ارزش همان اخلاق است و دانش، دانستن، ارزش غير از دانش بوده و دانش غير از ارزش است. ارزش همهاش به اخلاق بازمیگردد؛ اما دانش به دانستنيهايي برميگردد که ما از قرآن و غير آن ميآموزيم.
* نسبيت اخلاق
ما معتقديم اخلاق مطلق است و نسبی نیست. بنابراین راستگويي در تمام عالم، در تمام محيطها و در تمام ظروف، نیکو است؛ اما پيمانشکني در تمام زمانها و تمام شرايط زشت و مذموم است. مغرب زمين در مقابل اخلاق مطلق به اخلاق نسبي نیز معتقد شده است. اخلاق نسبی يعني ممکن است خُلقی در محيطي زیبا و حَسن باشد؛ اما در محيط ديگر نه. عدّهای میگویند اخلاق نسبي است و بنابراين اخلاق اسلامی اخلاقی مطلق که در تمام قارّهها عملی باشد نبوده و مربوط به تمام زمانها هم نمی باشد؛ لذا ممکن است در برخي مناطق و زمانها، اين اخلاق تغییر کرده و ضدّ اخلاق بشود.
جواب این افراد، آن شعري است که وقتی فردی در دستشويي گفته بود: « اللهم ارزقنا رائحة الجنة » شاعر هم بلافاصله سرود:
گفت: ورد خوب آوردهاي ليک سوراخ دعا گم کردهاي
ظاهراً مدعیان اخلاق نسبی بين رسومات و بين اخلاق خلط کردهاند. رسوم امری است دارای مراحل گوناگون که مرحله به مرحله آن دارای تفاوت است. مثلاً در مرحلهاي با کلاه بودن ممکن است خوب باشد؛ اما در مرحله و جاي ديگر نه.
یا فرض کنيد احترام در يک محيط نظامي با احترامي که در محیط خانه انجام میشود، تفاوت دارد. يعني ممکن است فرهنگ يک ملتي چيزي باشد و فرهنگ ملت ديگر چيزي ديگر. مثلاً فرهنگ يک ملت اين است که هر موقع مهمان برایش بيايد، قبلاً بايد جلوي خانه را براي او آب و جارو کنند؛ ولي در فرهنگی ديگر اين رسم نبوده و این کار لازم نيست.
بنابراین بحث ما در رسوم نيست؛ بلکه در احکام قطعيِ عقل است. اخلاق از احکام نظريِ عقل است. عقل قاطعانه ميگوید پيمانشکني در همهجا قبيح است. مثلاً اگر همه قارهها را زیرپا بگذاریم و به أبنای بشر بگویيم: نظر شما در مورد ظلم، شکستن عهد و دروغ گویی چیست؟خواهند گفت که همه اینها کارهای زشت و ناپسندی هستند.
لذا ما نبايد رسوم، فرهنگ و آداب ملتها را با اخلاق نظري و اخلاق عملي خلط کنيم. فرهنگها عوض ميشنود؛ اما اخلاق عوضشدنی نیست. اخلاق مانند فرمولهای ریاضی ثابت بوده و همچنانکه جدولضرب همهجا در مناطق گوناگون یکی است، همچنین اخلاق عملي - نه آداب و رسوم و فرهنگ- هم یکسان و ثابت است. بنابراین اخلاقي که بر اثر درونگرايي و احکام عقل است همواره مانند کوههایی راسخ و استوار، ثابت است.